موسیقی
موسیقی
موسیقی
دلگه که قصه منم خواب به من میخندید
نیمه شب از طب کابوس به خود پیچیدم
سرگزشته به قمالوده خود را دیدم
مثل سگ زخم امیغ دلم و لیسیدم
نیمه شب لشکر کابوس شبیه خون زده بود
موسیقی
تاجرم پاکت سیگار فراخان میداد
کلو ناسپام علکی داشت تقلامی کرد
وزن با غافیه در نیمه شبم جان میداد
نیمه شب گرگ خیالم به شبم زوزه کشید
طوله وحشی شعرم به سرم چنگ انداخت
دهن دکلمه کف کرد
موسیقی
و تشنج کردم
کسی از آن طرف آینه ها سنگ انداخت
نیزه شعر به هلقوم شبم باز نشست
تیغ شمشیر غزل خواب منو باز شکافت
خنجر واجب پهلوی چپم رفت فرو
مسنوی با سم اسبش روی افکارم تاخت
موسیقی
نیمه شب در سرم شبم زده بودم
در من حادثه ای جیخ کشید
سیر تاریخ مرابرد و به تعلیق کشید
گریه از خواب پریشان غرورم برخواست
و به تحفید من از بند کمر تیخ کشید
نیمه شب حلقه کابوس و کجه گردن من
خواهش آخر و یک جرعه آلوده به سم
آرزوهای به دلمانده به گل رفت فروه
از خودم بردنم
از همه از نیمه شب میترسم
نیمه شب خواب پلم
زخمی هر سوت قطار
دل سرما زده با هر نوسان میلرزد
تفله در جنگ زن و شوهر بدبختی
که از شب و سایف و تنهایی خود میترسد
موسیقی
نیمه شب دسته یه هیزوم شکنان
حمله کنند
جنگل خواب شود آتش شومینه درد
عره ها از یه طرف
زخم تبر از یه طرف
باز در کشمکش استین من مقلوب نبرد
نیمه شب پیرهنت کل تنت خیسه عرق
نیمه شب لخته یه خونین دلت لجه شود
نیمه شب بغز کنی گریه کنی بر سر تخت
نیمه شب قوچ دو سر شاخ دلت بچه شود
نیمه شب خواب به ماست وسط مردمکت
نوت این سمنیا در چشم چپت بند شود
بالش از خشخش مرموز سرت سر برود
لوتی اقربه یه ساعت شب رند شود
نیمه شب لکلک وحشت به سرت نک بزند
تخت بی حوصله یه قمزد مرداب شود
مثل یک بچه وزق از سر خوابت بپری
شمه جانت بچکت گریه کند آب شبد
نیمه شب کامل یک ماه تو را گورد دهد
هیچ کس هم به پریشانی احوال دلت شک نکند
لشکر اساس کابوس تو کاری بکند
نشمنت با تن فولادی غلطک نکند
نیمه شب فاصله بر جازب پیروز شبد
از مدار کج منظومه
خود پاک شبی
خواب را سخت کنی
اق بزنی روی زمان
در بلنده خودت سکت کنی
خاک شبی
نیمه شب زوزه ی بادی که زمستان دارد
فصل سرمازدگی شایعه در جریان است
خانه در دایره ی حرم تموم زهست
ولی یخو قندی فقط در سر ماویزان است
نیمه شب با خود من فکر مداراه غلط است
دل من فکر شبی خون به سرم را دارد
شخص سر جوخه ی بیرحم دلم در دستش
حکم اعدام عجیب پسرم را دارد
نیمه شبها خودم از حال خودم میترسم
قرغ در بحتم و مببوت تر از مببوتم
انتظاری ابستانیم
بس از چشم و دلم میبارد
شکل بی شکل خطرناک دوتون بارود
موسیقی
در سرم نیمه شب از جیغ و جنون لبریزم
در سکوت شب سرگیجه پر از فریادم
قسمت زلزل خیزه نکه خودکار منم
بهترین وصف همین است خراب آبادم
موسیقی
سرم از همه همه ی وحشت کابوس پرست
کاسه گوده نگاه از هیجانم خالیست
روی تصویر جهان از همه کمرنگ ترم
منطق و فلسفه هم پوچ و کم و پوشالیست
مثل مرداب سرم ساکن و وحشتناک است
نیمه شبها به یقین حال دلم سنگین است
این چونین است که شب تا به سهر بیدارم
این چونین است که شبهای دلم غمگین است
ساعت از نیمه شبهای خطر رد بشود
پای کابوس به عمق شبتو باز شود
موج تردید به ساحل بزند
تا شاید آخرین فصل تو با حادث آباز شود
موسیقی
نیمه شب از طب کابوس هر آسان بپری
عتش و حسرت آغوش نفسهای کسی
آخرش جان تو را قبضه کند در تختت
تا به پایان خودت در شب حسرت برسی
نیمه شب عشق به چشمان تو ملحق بشبد
نیمه شب از طب کابوس نفست تنگ شبد
حجم تنهایت از شهر فرسته شود
براتر برود بودنت گنگ و جهان تا به عبد لنگ شود
نیمه شب لرزه کابوس بیفتد جانت
خانه با خاک فلاکت زده یکسان بشود
تا دم مرگ فقط جنب کنی تا شاید
لقبت پیش خدا حضرت انسان بشود
موسیقی
نیمه شب
حضرت کابوس قدم رنجه کنه
فصل بی خواب ترین سال تو باز شده
در سماع تن وحشت زده ات شمس شبی
دری از غر جهنم بشبد باز شده
پادشاهان جهان در شب زیبای شما
نیمه شب در سر من با خود من درگیرید
رمل و قرآن و دعا زمزمه ای شیطانی
شب من وحشت شبهای بده جنگیرید
موسیقی
نیمه شب افعی جادو بخزد در تختت
بختک خوک صفت پرد شود روگ تنت
دهنت غفل شود جم نخوری خوشک شوی
باد هوهو بکند جن برود در بیشتر
در بدنت تار وحشت به تنت در بدنت خوف و رجا
وهم با دست خدا زار خطر نقض شود
با صدای نفست روی تن لخت اتاق
سایه ای خند کنان وسوسه رغز شود
ناگهان قهقه مرگ بپیچد همه جا
موسیقی
ناگهان قهقه مرگ بپیچد همه جا
ماشه ای اصلهه ترس چکانیده شود
شنال حضرت کابوس معلق در اتاق
در شُعاؤ دو صه متر از بدنت دیده شود
صقف فارونه شود منطقه شب سر بخورد
چشم خوشگیدهی وحشت زده مرتوب شود
دستهایت دو طرف باز شود بر سر تخت
شکل تو امثال مسیحاوی مسلوم شود
موسیقی
موسیقی
موسیقی
موسیقی
موسیقی
موسیقی
موسیقی
موسیقی
موسیقی
موسیقی
موسیقی
موسیقی
موسیقی
موسیقی
موسیقی
موسیقی
موسیقی
موسیقی
موسیقی
موسیقی
موسیقی
موسیقی
با نیت مکتوم شدن
مقتل تیق
مقصد و خانه شبهای از آزیل رجیم
بخت برگشته گمره شده
مارید و مرید
اسم اعظم شده واقف به تو افریته ترین
اسم شب اسم خودم بود
کسی گفت وحید
کسی گفت وحید
هنجه ترس و شب و خرخر آرامش من
شیر نر در قفص دلغک دل می جنگید
از رته منفعل موزی کابوس
فقط گوشه تخت نشست و به شرایط خندید
بخت خوابم شده تابوت عظیمی
که کسی طاقتش نیست که حملش بکند
جز خود من
سایه ای تحت نظر داشت مرا در همه حال
مرگ بر سایه و تابوت و شب بی خود من
مرگ بر هر چه که باید باشد
تا که دلت در شب وحشت کابوس کمی گرم شد
مرگ بر انچه که باید باشد
تا شاید حضرت میر اجل سنگ دلش نرم شد
مرگ بر این لحظاتی که فقط تاریکی
مرگ بر ثانیه هایی که فقط تنهایی
مرگ بر او که خطا کرد و رها کرد و گریخت
مرگ بر صفصته ی آدمک هر جایی
زربه ی ساعت شب خورد و به هم خورد دلم
زربه ی ساعت شب خورد و به هم خورد دلم
در خودم اقزدم و نبز قرورم خابید
سایم سندلی مرگ خودم را حل داد
شعر خرشید خودم بود که به من میتابید
بغزست کرده ی راه نفسم باز شکست
فصل بارانی پاییز من از راه رسید
گریه محکم بقلم کرد و من را هی بوسید
هیچ کس در شب کابوس به دادم نرسید
مثل یک مرسیه در گوش خودم پیچیدم
یک شب دیگر تقویم پدر سگید
که کم شد
خنجر حضرت کابوس مرا باز نکشد
خواب در محضر شب سلسله ماتم شد
ماتم شب نتوانست حلاکم بکند
این چون این بود که کابوس دو در من جوشید
باز انگیزه ماتم شد
خاندن به مراتب چربید
ناخداغاه من از جام رشادت نوشید
در سکوتی که زمان عمر مرا میبنید
ناگهان حضرت کابوس به من گفت
پدر
دم رفتن شنلش را روی دوشم انداخت
خنده تلخ زد و بودم
گفت خودت را به نگه
آخرین حرف دل حضرت کابوس این بود
آب پاکیست که بر دست شما میریزم
هر کسی با منو کابوس دو بیعت نکند
گور خود را بکند در وسط پایزم
خاندن به مراتب چربید
Đang Cập Nhật
Đang Cập Nhật