دلم نیامده که لحظه ای رها کنم ترا
عذاب پای من شکستند بحانه شد فدا کنم ترا
دلم نیامده که از خودم جدا کنم ترا
به بطپرستیم قسم نشد به مانی و خدا کنم ترا
در من قمی شبیه یک خزان است
که هرچه می کشم از آن است
چیزی به پایانم نمانده
با این تنی که نیم جان است
با این تنی که نیم جان است
برای بردن تو از یاد
حتی زمان هم نتوان است
دیدی از هرچه ترسیدم همان شد
بهای عشق من گرام شد
همیشه گیر ترین سکوتم
سکوت من چه بی زمان شد
تنهاییم
تنها پناه هم از نبودند
این گریه های بی امان شد
تو نا تمام من شدی
ولی غمت ادامه دارست
یک قلب زندانی
همیشه ترسشم
از تناب دارست
میبوسم این زخمی که جامانده
هنوز از خاطراتت
این زخم زیبارا نمیبندم
چون از تو یادگار است
در من
قمی شبیه یک خزان است
که هرچه می کشمم
از آن است
چیزی به پایانم نمانده
با این تنی که نیم جان است
برای بردن تو از یاد
حتی زمان هم نتوان است
دیدی
از هرچه ترسیدم همان شد
بهای عشق من گرستم
من شد
همیشه گیترین سکوتم
سکوت من چه بیزمان شد
تنها پناه هم از نبودم
این گریه های بیامان شد
دلم نیامدم
رها کنم تو را
رها کنم تو را
رها کنم تو را
رها کنم تو را
Đang Cập Nhật