غمی دنیا
مرا خونی جگر کرد
پریشان و عسیر و دربدر کرد
روحم را زرد و قلبم را پرست سوز
دو چشمی رفشنم بگریفت و تر کرد
به بیدرد بیگفتم درد دل را
که گویا گوش خود نشنی دو کرد
کجای پانی هادم در سفرها
غمم با خواست خود
با من سفر کرد
زیرفتار کسیفی نابکاران
عذاب زندگی
بر من اثر کرد
کسی را خونده بودم دوستی جانی بروزی سختی ها از من هزار کرد
حقیقت گشت مغلوب و جگرخون دروغ و فتن انگیزی
زفر کرد
بچشمی دیل نظر کن زندگی را عدالت را گریفت زیر و زبر کرد
خیرتماندان دور از اعتبارند
کسی نادان و دارا موتبر کرد
شبیه غمدیدگانی ناتوان را بست سختی و سرسختی
سهر کرد
زیبا دی رفتن مادر از این دهر مرا این زندگی به بالو پر کرد
برادر هم نکرد نیکی برایم فقط نیکی برای من پدر کرد
امید داشتم همیشه شاد مانم
مرا این زندگی
کلن دگر کرد
که دیوان منی دیوانه خاند چودرد شاعری دیوانه تر کرد