این آخرین رازیه که بهت میگم
به احتمالم وقتی میشتم ایشتره کیدم
من اینجا گم شدم واسه یه شعر دیگم
که اونم سر فرصت بهت میدم
چاسونه نبودن، چه سخت مونده بودم
من بودن فقط زخمونده رو من
تجربه میگه باید از آدمات دور بمونم
غریزیه دوست دارن کور بمونن
من خودم رو ول کردم اپالای آبر
و تناب و پایه، قرص و تیغ و ماشه
کدوم مطمئن تره کدوم میشه قاتل
میخوامش هر جوری که باشه
عارضوهان ولد نبودن براورده شدن
من نشدن و ساختن امالانه یا شدن
فاصله یه موهوده وراکنده شدن
من زندگیم مرگ بود تو فراینده شدن
وقتش تو این نقش بمیرم
رهاشم، آزادیم و جشت بگیرم
من که تولدم غمگین گذاشته
بذار لاش خورا ماردنم با جشت بگیرم
این مرسیه حالا غسیده شده
داره برمیگرده یه خدا رو زمین خودش
میخواستم محمد و ناجی باشم اما
بیستار شدم که رو سلیو خودش