هرچی که من گفتم ازت
تصویر داره خود به خود
یک آن تماشا کردم ات
هرچی که گفتم شعر شد
اول ندیدمت
انقدر حرف زدیم
که آشغت شدم
از بس شنیدمت
رزدیکتر شدیم پرسیدم آشغی
چیزی نگفتی و من تازه دیدمت
گفتی جهان یعنی یک ثانی جنون بین تو و خودم
من بخص کردم و مبهوت عمق این دنیای تو شدم
تو چل سالگی از مرز بچگی من با تو رد شدم
پیشم نشستی و من راه رفتن و تازه بلد شدم
اول ندیدمت انقدر حرف زدیم که آشغت شدم از بس شنیدمت
رزدیکتر شدیم پرسیدم آشغی چیزی نگفتی و من تازه دیدمت
هر روز تازه یا چشم من هنوز
درگیر عادته کاری نمی کنی
جذابتر شدن انقدر راحته هر وقت مپمی
باید سکوت کرد باید فقط شنوف هر وقت ساکتی
یعنی به غیر شر چیزی نمیشه گفت
اول ندیدمت انقدر حرف زدیم که آشغت شدم از بس شنیدمت
رزدیکتر شدیم پرسیدم آشغی چیزی نگفتی و من تازه دیدمت